حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

 

در میکده ام : چون من بسی اینجا هست
 می حاضر و من نبرده ام سویش دست
باید امشب ببوسم این ساقی را
 کنون گویم که نیستم بیخود و مست
در میکده ام دگر کسی اینجا نیست
 واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس می بردم
 مردی ، مددی ، اهل دلی ، ایا نیست ؟

مگر به خواب ببینمت...

 

 

می‌دونی چندوقت بود به خوابم نیومده بودی؟ می‌دونی چندوقت بود با من اینقدر مهربون نبودی!