حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

آخ که چقدر تنگ دلم

 

 

دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره
چرا این در و اون در میزنی ای دل غافل
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره، نداره

وقتی ای دل به گیسوی پریشونی میرسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار

ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر شی و خبر نداری

 

گـــر می نخـــوری طعنــه مــزن مستانــرا

 

 

امشب با اینکه باید زودتر می‌خوابیدم تا فردا صبح زود بیدارشم و برای امتحان چهارشنبه بخونم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.

آدم که مجنون بشه دیگه خواب و بیداریش دست خودش نیست.

دلم تنگ شده براش... عجیب تنگ شده.

واسه اون نمی نویسم چون می‌دونم چندوقته حتی دیگه وبلاگم رو هم نمی‌خونه.

حتی حرفهای اطرافیان من هم عوض نشده. همش ادعاست.

 من ساده رو بگو فکر می‌کردم بقیه حداقل حرفامو می‌فهمن و نمک نمی‌پاشن رو زخمم.

اه که دیگه از این درسها هم بدم می‌آد، همش سرگرمیه.

 

  سپردی عهدمونو به دست باد و بارون
  منو زدی به طوفان خودت گرفتی آروم
  قهر تو رامو بسته غم دلمو شکسته
  تو این صدای خسته یاده تو پینه بسته

۶ سال گذشت

 

 

۶ سال گذشت ... ۶ سال پسر؛ کم نیست!

از اون سه سال اول بجز چند روزی که اون هم حاصل احساسات بچگانه خودم بوده چیز زیادی خاطرم نیست.

 ولی از سه سال گذشته روزها و ساعتها و لحظه هایی رو به خاطر دارم که هیچوقت فراموش نمی کنم. 

حتی هفته ای رو که خیلی وقته ازش می‌گذره ثانیه به ثانیه به خاطر دارم.

چه فراز و نشیب هایی...  روزهایی که فکر می‌کردم هیچ چیزی دیگه تو این دنیای به این بزرگی پیدا نمی‌شه یه ذره امید به زندگی کسالت آور من بیاره.

چی شد، کی زد تو سرم که به جایی رسیدم که  اگه خدای آسمون هم می‌اومد روبروم سرم رو بر نمی‌گردوندم نگاهش کنم که من خدای خودم رو پیدا کرده بودم و بت پرست شده بودم.

 پسر چه صبری داری تو!!!

 

این  قـافـله  عـمر  عجب می گذرد

                                    دریاب دمی که با  طرب  می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

                                   پیش آر  پیاله  را کـه شب می گذرد

 

Tief...tief ...und noch tiefer

 

 

ساقی ساقی ساقی؛

چه خاطراتی رو زنده کردی. چه چیزایی رو دوباره یادم انداختی. کجا بردی من رو.

 وقتی نشسته بودم مثل نوار تو خاطرم ثانیه به ثانیه‌اش دویاره، سه‌باره، چهارباره، صد باره؛ هی پشت هم  می‌گذشت.

ساقی با اینکارت می‌خونه رو خالی کردی... دل شکستی.

ساقی حواست نیست، وقتی می‌گم نیست یعنی نیست.

من- دارم- آتیش- می- گی- رممممممممممم-

ساقی گریه نکن، تو رو جون این مجنون گریه نکن. دیگه نمی‌گم، باشه دیگه حرفی نمی‌زنم.

آخه ولی ساقی اگه با این حالم با تو حرف نزنم، کسی نیست به حرفهام گوش بده...

 

 

ساقی باده بیار، می بده.

 

 

 

عاشـقی را کـه چنین باده شبگیر دهـند

کافر عـشـق بود گر نـشود باده پرسـت

 

 

 

مزه تلخ دهانم و ریتم تکراری آهنگها؛

چاره‌ای نیست، باید شکیب بود.

 

شبا همش به میخونه میرم من

سراغ می و پیمونه میرم من

تو این میخونه ها خسته دردم

به دنبال دل خودم میگردم

به دنبال دل خودم میگردم

به دنبال دل خودم میگردم

...