حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

سبز

 

 

عزیزم،

برات آرزو می‌کنم که همیشه سبز باشی.

 

گیرم هم که دیگه هیچوقت روی ماهت رو نبینم، گیرم هم دیگه صدای دلنشینت رو هیچوقت نشنوم؛

 ولی ستاره من، بدون هر شب به یادتم، هر لحظه به دنبال عطر نفسهاتم،

بدون هروقت پیکم رو بالا می‌برم اولی رو به سلامتی تو می‌نوشم،

نازنینم بدون که تا آخر عمر یادم نمی‌ره که چه کسی به من زندگی رو نشون داد،

چه کسی بهم گفت راه خودت رو برو،

بهترینم یادم نمی‌ره کی سهراب رو به من معرفی کرد،

گل ستاره من، می‌بخشی منو اگه خدای من شدی،

می‌بخشی من رو اگه عاشق شدم و رسم عاشقی رو از تو یاد گرفتم که بدون تو هیچ بودم،

بدون هروقت سازم رو می‌گیرم دستم اول آهنگ تولدت رو می‌زنم.

فکر نکنی یه روزی می‌رسه دیگه تمنای دستهات رو نخواهم داشت،

من هیچوقت بازی چشمات رو با روحم فراموش نمی‌کنم،

خیال نکنی که حرفت رو باور کردم وقتی گفتی آنچه یادت دادیم پر زدن نیست که درجاست،

زندگی من، رنگ و قلموت رو نگذار رو زمین بمونه که همۀ این دنیا بوم نقاشی تو هستش.

خدای من، بدون تا روزی که جون تو تن دارم و انگشتانم خواستن رو می‌فهمن عاشق تو می‌مونم.

آسمان من به خدا نمی‌سپارمت که خودت آزاده‌ای و نگهدار خودت...

عزیزم...عزیزم...عزیزم...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عبداله دوشنبه 6 اسفند 1386 ساعت 16:56 http://damdami2.blogsky.com

سلام.
امیدوارم که هنوز نفس بکشی و ریه‌هات پر از اکسیژن باشه.
ما هنوز لحظه‌هایمان را درگیر نامت می‌کنیم.
به امید دیدار دوست من...

خاله سوسک جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 19:04 http://http://khale-sooske.blogspot.com/

عشق؟ کجا؟ کو؟ عشق یعنی به هم نرسیدن!
عشق به افسانه پیوست... خاب شد... رویا شد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد