شاید به خاطر همین شب سیاه هست که الان پلک هام عشقبازی هر شبشون رو فراموش کردند.
آخه دیگه لازم نیست چشماتو ببندی و بری توی یه دنیای دیگه... نه... بری توی اون دنیایی که خودت ساختیش. بعضی وقتها هم یه سری با ترس ٫ با یه اضطراب به اون دنیایی که همیشه از به واقعیت پیوستنش می ترسی بزنی.
ولی خب تا هوا روشن می شه همه چی محو می شه.
خودت رو میون اینهمه آدم می بینی.
بعضی ها رو می شناسی بعضی ها رو هم نه.
اشتباه می کنی وقتی کسی تورو به جایی می رسونه که حتی شب پریشون ازجات می پری چون فکر کردی عطر نفسش رو توی همین حوالی حس کردی.
شاید !
anke cheshmash bastaast dar framoshie de l gomshodeh ast baz ham tars z e cheshmane to darad ke dar a n noure haghighat yab ast to khodat damane eshghi be pahnaye falak
الیاس
و شب را برای ارامش شما افریدم........
من اینرو هم می دونم که توی شبه که هرچی غصه است سراغ ادم میان و ول کن ماجرا نیستن
برات ارزوی ارامش میکم انگار که خیلی در گیری رفیق؟
در پناه هو
سلام
خوب و با صفا می نویسی
به من سر بزن.
آن قدر برای تو رفته ام
که پایم در هیچ لنگه کفشی جا نمی شود
ولی باید
باید از من آنقدر می رفت
تا در تو جا شوم ....
گفتنی ها کم نبودند
من و تو کم گفتیم
اینجا هم آسایش نداریم
بعضی خودی ها از همه دنیا غریبه ترند