حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

شب شب بازهم شب... چشاتو باز کن تو چشام

 

شاید به خاطر همین شب سیاه هست که الان پلک هام عشقبازی هر شبشون رو فراموش کردند.

آخه دیگه لازم نیست چشماتو ببندی و بری توی یه دنیای دیگه... نه... بری توی اون دنیایی که خودت ساختیش. بعضی وقتها هم یه سری  با ترس ٫ با یه اضطراب به اون دنیایی که همیشه از به واقعیت پیوستنش می ترسی بزنی.

ولی خب تا هوا روشن می شه همه چی محو می شه.

خودت رو میون اینهمه آدم می بینی.

بعضی ها رو می شناسی بعضی ها رو هم نه.

اشتباه می کنی وقتی کسی تورو به جایی می رسونه که حتی شب پریشون ازجات می پری چون فکر کردی عطر نفسش رو توی همین حوالی حس کردی.

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
کشکول جمعه 29 تیر 1386 ساعت 23:48 http://kashkolans.blogsky.com/

شاید !

pastor یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 19:48

anke cheshmash bastaast dar framoshie de l gomshodeh ast baz ham tars z e cheshmane to darad ke dar a n noure haghighat yab ast to khodat damane eshghi be pahnaye falak

عبداله دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 09:24 http://damdami.blogsky.com

الیاس
و شب را برای ارامش شما افریدم........
من اینرو هم می دونم که توی شبه که هرچی غصه است سراغ ادم میان و ول کن ماجرا نیستن
برات ارزوی ارامش میکم انگار که خیلی در گیری رفیق؟
در پناه هو

رضا سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 12:47 http://baleshovgh.blogsky.com

سلام
خوب و با صفا می نویسی
به من سر بزن.

آزاده دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 02:20

آن قدر برای تو رفته ام

که پایم در هیچ لنگه کفشی جا نمی شود

ولی باید

باید از من آنقدر می رفت

تا در تو جا شوم ....

آزاده چهارشنبه 10 مرداد 1386 ساعت 02:08

گفتنی ها کم نبودند
من و تو کم گفتیم

آزاده سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 00:21

اینجا هم آسایش نداریم
بعضی خودی ها از همه دنیا غریبه ترند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد