حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

حسرت پرواز

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

جاده

 

 

رفتم

تا برسم خانه دوست

شاخه سبزی خواست با من دست بدهد

نگاه کردم

منتظر بود

همه جا ساکت بود

مرده ها نبودند

زنده ای نبود

نه

مرده ها بودند

منتظر صدای پای من

تنها من

جاده تنگ و آسمان آبی و هوا دم دار است

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد